شناسهٔ خبر: 64293 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

محمد قاسم‌زاده : آونگاردیسم بر ادبیات هدایت غلبه داشت

محمد قاسم‌زاده گفت: «آونگاردیسم بر ادبیات هدایت غلبه داشت، گرچه بارقه‌های از منش چپ و راست را می‌توان در آثارش یافت اما نوع ادبیات او مستقل است. و به سیاست از منظر ادبیات توجه دارد. در اینجاست که اهمیت صادق هدایت به عنوان یک نویسنده مطرح می‌شود.»

آونگاردیسم بر ادبیات هدایت غلبه داشت

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ محمد قاسم‌زاده در گفت‌وگویی در پاسخ به این سوال که آیا می‌شود درباره صادق هدایت حرف جدیدی زد، گفت: «بحث صادق هدایت باید در ژانرها بررسی شود و آثارش در ساختار ژانری مورد بررسی قرار گیرد. مثلا یک قسمت به ژانر تاریخی برود و بخش دیگر به جنبه‌های روانکاوانه آن بپردازد و قسمتی نیز به ساختار داستانی توجه کند. به طور کلی درباره صادق هدایت حرف تازه‌ای نمی‌توان زد. شاید از لحاظ اسطوره‌شناسی و روانکاوی بشود به شکل جدیدی به آثارش نگاه کرد اما از لحاظ داستانی به نظر می‌رسد که تمام حرف‌ها درباره او گفته شده است. الان حدود هشتاد سال است که بوف کور منتشر شده و در حدود صد سال است که هدایت داستان‌نویس است. هدایت نویسنده‌ای است که از روزی که داستان‌هایش چاپ شده، چه موافقان و چه مخالفان درباره آن‌ها نظر داده‌اند.»

او همچنین درباره نگاه مدرنی که هدایت به نویسندگی داشت، افزود: «هدایت در روزگاری شروع به نوشتن کرد که تعداد نویسندگان مدرن ما از عدد انگشتان یک دست کمتر بود و این افراد نیز همگی هم را می‌شناختند و از رده‌های بالای اجتماع بودند. جمال‌زاده، علوی، چوبک و هدایت از طبقات پایین جامعه نبودند که بخواهند برای اینکه خود را بالا بکشند، تقلا کنند. هدایت مجموعه‌ای از پارادوکس‌های مختلف است که از فهم این پارادوکس‌ها می‌توان او را شناخت. باید هدایت‌های گوناگون را در دوره‌های مختلف بررسی کرد و بیست سال کار ادبی او را از دریچه این پارادوکس‌ها دید.» 

قاسم‌زاده درباره منتقدیا کار او گفت: «اولین نقدها به هدایت را چپ‌های ایرانی نوشتند و احسان طبری بود که به بوف کور حمله کرد و همچنین بعدها کسانی چون نجف دریابندری آن را مورد تاخت‌وتاز قرار داد. قاعدتاً کم‌وکاستی در کار هدایت وجود داشت؛ ولی این حملات منصفانه نبود.»

 در ادامه گردآورنده کتاب «روی جاده نمناک» -که این کتاب مجموعه مقالاتی درباره صادق هدایت است- درباره عواملی که صادق هدایت را به یک چهره در ادبیات فارسی تبدیل کرد، گفت: «عوامل زیادی برای صادق هدایت شدنِ هدایت وجود دارد. هدایت با ادبیات روز اروپا آشنایی داشت و وقتی برای درس‌خواندن به فرانسه رفت، پاریسی را درک کرد که بین دو جنگ را تجربه می‌کرد. برای آشنایی با این فضا به کتاب «پاریس جشن بی‌کران» همینگوی باید رجوع کرد تا بببنید چه دوره‌ای درخشانی در آن زمان در پاریس برقرار بوده است. از سراسر دنیا و نه فقط ایران عقب‌مانده‌ آن زمان بلکه از آلمان، روسیه، اسپانیا و ... همه تلاش و آرزوی‌شان بود که در پاریس زندگی کنند. هدایت این فضای ایجادشده در پاریس را درک کرد و برخلاف افراد دیگر که در دوره‌های مختلف به پاریس رفته‌اند و اصلا نفهمیده‌اند اوضاع از چه قرار است، به خوبی توانست درک ادبی و هنری خود را ارتقا دهد. نمونه‌اش کمال‌الملک که در زمانی که به پاریس رفت جز چند اثر کلاسیک چیز دیگری ندید، این درحالی است که 

به مناسبت سالروز تولد صادق هدایت گفت‌وگوی درباره شخصیت ادبی هدایت با محمد قاسم‌زاده نویسنده و از اعضای هیئت علمی بازنشسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی داشته‌ایم.

آن زمان اوج نهضت امپرسیونیست‌ها بود. هدایت فهم دقیقی از ادبیات آوانگارد به دست آورد که نتیجه‌اش در آثارش قابل بررسی است.» 


او در ادامه درباره نگاه هدایت به سیاست بیان کرد: «هدایت علاوه بر ادبیات آونگارد با چپ دنیا هم آشنایی داشت و مثلا در داستان «فردا» که در میانه دهه بیست نوشت نمونه‌ای از ادبیات کارگری را ارئه می‌دهد. این داستان مورد توجه و تشویق از جانب چپ‌های ایرانی واقع شد. دهه بیست شروع و اوج ادبیات کارگری است که می‌توان از داستان‌هایی چون «از رنجی که می‌بریم» جلال آل‌احمد، «آذر ماه آخر پاییز» ابراهیم گلستان و «دختر رعیت» به‌آذین یاد کرد. هدایت با وجود آن‌که با رهبران حزبی دوست و فامیل بود و دیدارهای مرتب و هفتگی با آن‌ها داشت؛ اما هیچ‌وقت سرسپرده حزب نبود. آونگاردیسم بر ادبیات هدایت غلبه داشت. گرچه بارقه‌هایی از منش چپ و راست را می‌توان در آثارش یافت؛ اما نوع ادبیات او مستقل است و به سیاست از منظر ادبیات توجه دارد. در اینجاست که اهمیت صادق هدایت به عنوان یک نویسنده مطرح می‌شود.»

قاسم‌زاده در پاسخ به اینکه چرا خودکشی هدایت در این ابعاد گسترده بازتاب داشت، گفت: «همچنان بعد از هفتاد و چند سال که از خودکشی هدایت می‌گذرد هنوز هم بحث بر سر ابعاد و چگونگی این اقدام او زیاد است. پس از هدایت چندین و چند نویسنده ما دست به خودکشی زدند؛ اما بازتاب خودکشی هدایت به دلیل اولیه‌بودنش بسیار گسترده و ماندگار شد. هدایت در دهه بیست یک مقدار امیدوار شده بود و در نیمه دوم دهه بیست مسائل زیادی از جمله اشغال ایران، حکومت پیشه‌وری در آذربایجان، ترور شوهر خواهرش یعنی رزم آرا و محدودیت‌هایی که دربار در آن موقع ایجاد کرده‌ بود، همگی دست به دست هم دادند که آن امید اولیه دهه بیست کم‌کم در ذهن و روان هدایت رنگ ببازد. برای یک نویسنده که مسائل را از منظر ادبیات می‌نگرد، این مسائل قابل پذیرش نیستند و همچنین نمی‌توان از نقش خانواده او چشم پوشید؛ به‌طوری که هدایت از خانواده به دوستان پناه برد. او فردی اشراف‌زاده بود؛ اما هیچ‌گاه نویسنده اشرافی نشد. حتی لقب مردمی هم برای او درست نیست. هدایت در ادبیات راه خودش را رفت. او به ادبیات متعهد بود. این‌گونه می‌شود که مجبور می‌شود کتابش را در پنجاه نسخه در هندوستان چاپ کند و افرادی چون محمد حجازی گل سرسبد شوند. خودکشی هدایت مانند هدایت‌شدن هدایت یک عامل ندارد و مجموعه عواملی دست به هم داد تا نویسنده‌ای چون هدایت را به سمت این بن‌بست بکشاند.»

این عضو بازنشسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی در آخر درباره اهمیت آثاری که هدایت ترجمه کرده است، گفت: «هدایت در ترجمه هم بسیار دقیق و اصولی دست به انتخاب زده است و ادبیات روز اروپا را با ترجمه آنانی که آن زمان مطرح بودند و چه کسانی مثل کافکا که بعدا مطرح شدند، به جامعه ادبی ایران معرفی کرد.  در کتاب «آشنایی با هدایت» هدایت به فرزانه می‌گوید که ادبیات به قبل و بعد از جیمز جویس تقسیم می‌شود و همچنین به ویرجینیا ولف و بسیاری از نویسندگان درجه اول جهان توجه دارد. و تمام این‌ها نشان از آگاهی هدایت نسبت به ادبیات روز دنیا دارد. این درحالی است که بسیاری از نویسندگان ما امروز شاهکارهای ادبیات جهان را نخوانده‌اند؛ اما هدایت هشتاد سال پیش آن‌ها را خوانده و دریافته بود.»

نظر شما